جدول جو
جدول جو

معنی توزیع شدن - جستجوی لغت در جدول جو

توزیع شدن
(اَ شُ دَ)
پخش شدن. قسمت شدن. پراکنده شدن. پاره پاره شدن:
یوسف از زن یافت زندان و فشار
من شوم توزیع بر پنجاه دار.
مولوی.
رجوع به توزیع کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ کَ دَ)
بخش کردن جمعی از مردمان چیزی را در میان خود. (ناظم الاطباء). بخش کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). قسمت کردن چیزی:
تا خر از هر که برد، من واخرم
ورنه توزیعی کنند ایشان زرم.
مولوی.
، سرشکن کردن گروهی، خرج کسی را میان خود:... این مسخره را اندیشۀ سفری افتاد نه راحله و نه زاد. او را حریفان به اتفاق توزیعی کردند. (جهانگشای جوینی) ، پخش کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پراکنده و آواره ساختن:
تا گردانم اسیروارش
توزیع کنم به هر دیارش.
نظامی.
رجوع به توزیع شدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ رُ تَ)
کنایه از بسیار سوده و باریک شدن. (آنندراج) :
از بصیرت نیست مردم را نیاوردن به چشم
من که در اندک زمانی توتیا خواهم شدن.
صائب (از آنندراج).
از بی قراری دل دیوانه خوی من
زنجیر توتیا شد و، زندان بگرد رفت.
صائب (ایضاً).
، سرمه شدن. داروی شفابخش و نیرودهنده چشم شدن. موجب روشنی دیده شدن:
این همه زحمت که هست درد دو چشم من است
هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا.
خاقانی.
بپرسیدش که چون افتاد رایت
که ما را توتیا شد خاک پایت.
نظامی.
رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نصیب شدن. قسمت شدن: زکوه مال بده تا سلامتی دنیا و عقبی را بیابی و تو را بهشت روزی شود. (قصص الانبیاء).
وصل تو روزی نشد و روز شد
سود نه و مایه زیان خوشتر است.
انوری.
شد حظ عمر حاصل گر زانکه با تو ما را
هرگز بعمر روزی، روزی شود وصالی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از تضییع شدن
تصویر تضییع شدن
تباهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بازداشت شدن، حبس شدن، زندانی شدن، ضبط شدن، مصادره شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرزنش شدن، شماتت شدن، ملامت شدن، تنبیه شدن، مجازات شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخش کردن، تقسیم کردن، قسمت کردن، پراکندن، پراکنده ساختن، پخش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
لتوزيعٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
Dispense, Distribute
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
dispenser, distribuer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
verteilen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
dağıtmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
раздавать , распределять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
تقسیم کرنا , تقسیم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
বিতরণ করা , বিতরণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
kugawa, kusambaza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
配布する , 配る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
배포하다 , 배포하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
розподіляти , розподіляти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
לחלק , לחלק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
mendistribusikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
แจกจ่าย , แจกจ่าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
distribueren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
dispensar, distribuir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
distribuire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
dispensar, distribuir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
rozdzielać, dystrybuować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
वितरित करना
دیکشنری فارسی به هندی